استان ایلام – شهرستان چرداول- روستای کل کل
روایت های داستانی
خانم احمد پناه با همان صداقت و سادگی روستاییاش میگفت: «…قبل از هر چیز، بخاطر آرامشی که دو سال است در زندگیم جریان پیدا کرده، از خداوند منان سپاسگزارم. ساکن روستای کل کل استان ایلام هستم و سه فرزند دارم. شوهرم بخاطر تامین مخارج زندگی، برای کارگری، به شهرهای مختلف سفر میکرد تا شرمنده من و فرزندانمان نباشد. با این حال، همسرم درآمد چندانی نداشت، به همین دلیل، من برای اینکه کمک خرجی باشم، در منزل آرایشگری میکردم. اما برای اینکار وسایل مناسبی در اختیار نداشتم، تنها ابزار آرایشگری من، مقداری نخ بود. البته بخاطر همین موضوع، مشتریانم فقط فامیل و بستگان بودند و دیگران کمتر به من مراجعه میکردند.
درآمد ما بسیار کم بود و زندگی، به سختی سپری میشد. با اینکه در روستا زندگی میکردیم، نتوانسته بودیم برای خودمان حتی خانهای اجاره کنیم، به همین علت، مجبور بودیم در خانه مادر شوهرم زندگی کنیم. دوری شوهر از یک طرف، درآمد ناچیز کارگری از طرف دیگر، عرصه را برما تنگ کرده بود. حتی بعضی وقتها پیمانکار دستمزد و حقوق شوهرم را پرداخت نمی کرد. با این حال، دوست نداشتم بچه هایم از سختی زندگی و بی پولی آگاه شوند و در مقابل دوستانشان سرخورده شوند و غصه بخورند. از این وضعیت خیلی مستأصل و افسرده شده بودم و امیدی به آینده نداشتم.
تا اینکه در یکی از روزهای سرد دیماه 97، از طریق دهیار روستا متوجه شدم جلسهای در مسجد روستا برای اشتغالزایی برگزار می شود و افرادی که مایل هستند میتوانند در این جلسه شرکت کنند. در آن لحظه، از خدا فقط یک چیز خواستم، و آن این بود که، خودش از شرایط سخت زندگی ما و افرادی مثل ما گره گشایی کند. در جلسه حضور پیدا کردم و یک نفر راجع به طرح آسمان، سحاب، تشکیل گروه، صندوق و راه اندازی کسب و کار صحبت میکرد. بعد از پرس و جو متوجه شدم این آقایی که صحبت میکند، تسهیلگر بنیاد برکت است. در آخرجلسه به ایشان مراجعه کردم و پس از کمی گفتگو و سوال و جواب، فرم ثبت نام و تقاضا برای استفاده از طرحهای اشتغالزایی را پر کردم.
با یاری خداوند مهربان و کمک تسهیلگر بنیاد، گروه های توسعه روستا و صندوقهای قرضالحسنه، تشکیل شدند. با توجه به ظرفیت روستا در زمینه دامداری و داشتن فضای مناسب برای نگهداری از دام و تجربهای که در این زمینه داشتم، تصمیم گرفتم طرح پرورش دام سبک را راه اندازی کنم. به سرعت همه چیز با هم جور شد و در مدت کوتاهی تسهیلات بانکی دریافت کردم و برههای پرواری، خریداری کردم. این باعث شد، همسرم کارگری در شهر را رها کند و با هم، کار دامپروری را انجام دهیم. اصول دامپروری را بلد بودیم و در این مدت هم ابهامات وسوالات خود را در گروهها و از طریق تسهیلگر و کتاب های مهتاب برطرف کردیم.
حالا دیگر خیالم خیلی راحت شده، همسرم آواره شهرها نیست و دغدغهی تامین مخارج بچه ها را ندارم. قسط اول را با فروش چند بره پرداخت کردیم و با مابقی پول، چند وسیله آرایشگری خریدم و از وام صندوق هم برای تجهیز آرایشگاه استفاده کردم. خدا را صدهزار مرتبه شکر، الآن زندگی ما رنگ و بوی خوبی گرفته، فرزندانم شاد و سرحال هستند و با همسر و فرزندانمان بدون کوچکترین دغدغهای کنار هم زندگی میکنیم».